باران که میبارد...
باید آغوشی باشد... پنجرهی نیمه بازی...
موسیقی باران... بوی خاک... سرمای هوا... گرهی کور دستها و پاها... گرمای عریان عاشقی... صدای تپش قلبها... خواب هشیار عصرانه... باران که میبارد... باید کسی باشد....
بیا قرار بگذاریم که . . .
هیچ وقت با هم قرار ی نداشته باشیم !
بگذار همیشه اتفاق بیافتد
این طور بهتر است من هر لحظه منتظر اتفاقم !
منتظر ِ یک اتفاق که " تــــو " را به " مـن " برساند ...
در نگــاهت چیزیست که نمیدانم چیست !
مثل آرامش بعد از یک غم.. مثل پیدا شدن یک لبخند..
مثل بوی نم بعد از باران..
... در نگــاهت چیزیست که نمیدانم چیست ! مــن به آن محتاجم!